می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل افسرده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زان همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

زتو ای چهره محال وصال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

شاعر : فروغ فرخ زاد